#83

اين سري يه جوري توو غم فرو رفتم كه مي‌ترسم ديگه هيچوقت نتونم خودمو از توش بكشم بيرون

كاش عن آقا يه دست و يه پا نداشت ولي من ديشب كنسرت شادمهر بودم :(

بچه‌ها ديگه هيچ جا مود درس خوندنم نمياد. نه خونه، نه دانشگاه، نه باغ كتاب، نه كتابخونه و نه هيچ قبرستون ديگه‌اي

تكليف چيه؟ اين چهل واحد باقي‌مونده رو كي قراره پاس كنه؟

دارم ميرم انقلاب، قدم بزنم شجريان گوش كنم بگايي بدم برگردم

تنها پلني كه برا خونه نموندن توو اين هوا به ذهن فقيرم رسيد همين بود :))

داشتم از كنار يه پسره رد مي‌شدم يهو برگشت دود سيگارشو فوت كرد توو صورتم و بعدشم هار هار با دوستش خنديدن :| د آخه تخم سگ من چي بگم به تو

هر سري كه مي‌خوام رزومه درست كنم مي‌فهمم چقدر چيزي براي ارائه ندارم و وارد فاز جديدي از افسردگي ميشم :))

اين بچه‌ي تخم سگ واحد كناريمون از صبح هي داشت عر مي‌زد. بعد گل يه دااادي زدم تا ده ديقه خونه‌شون توو سكوت مطلق فرو رفت =))

خيلي صحنه‌ي زيبايي بود

من ديگه واقعا هيچ ايده‌اي برا شام امشب ندارم. وقت است كه بازآيي مامان جان

عه من ديشب دعا كردم همه‌مون بميريم تموم شيم كه، چرا صبح شد باز

هواي دو درجه و برفو كجاي دلمون بذاريم حالا توو اين اوضاع؟ :(

انقدر سردمه كه نياز دارم اين آقايي كه كنارم نشسته بغلم كنه تا گرم شم :)))

واقعا ديگه نمي‌تونم اين حجم از حال بدو هر روز با خودم حمل كنم، كاش مي‌شد يه هفته لفت بدم از همه جا

MOOD

اومدم سبزي پلو درست كنم آخرش فهميدم يادم رفته سبزي اضافه كنم كلن :)))

كاش من ديگه آشپزي نكنم واقعا